سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فاطمه(س) نور ازلی،قدر ناشناخته
نه تنها قبر فاطمه مجهول است، قدر او نیز مانند قبرش ناشناخته است...

پناه می برم به شانه های تو از خواب هایی که نمی دانم از کجا و چرا به سراغم می آیند...

        همان هایی که بی دلیل پریشانم می کنند چون نمی دانم چه معنایی دارند...

 پناه می برم به دستان مادریت از به حقیقت پیوستنشان...

     مادر از تو فرسنگ ها دورم اما... بعد از کابوس های شبانه ام که در آنها می میرم 

                                            بیمار می شوم

                                            می ترسم

                                            فریاد می کشم

                                           وهمیشه تنهایم

کسی مثل تو نیست که لیوانی آب به دستم بدهد و نوازش دستانش مرا از دنیایی که نمیشناسمش برهاند...

کسی نیست که در تمام روز به خاطر خواب های آشفته ام زیر لب ذکر بگوید و صدقه بدهد...

 دیگر نیستی تا دم در بدرقه ام کنی و هر وقت که دلم خواست در آغوشم بگیری...

        من هر روز صبح به جای صدای مهربانت با زنگ آزار دهنده ای بیدار می شوم که نبودنت را به رخم می کشد... 

نیستی و چقدر کم دارمت و چقد عطش وجودت را دارم...

                        به زودی می بینمت فرشته ی زندگی من...


[ پنج شنبه 93/8/1 ] [ 7:9 صبح ] [ محدثه فلاح ] [ نظر ]

 

 

مادرم!

خوب می دانم هیچکس غیر از تو نخواهد توانست نه ماه درد حمل کردن مرا تاب بیاورد

وخوب می دانم که هیچکس غیر از تو از خواب و خوراک و نیازش به خاطر من نخواهد گذشت

مادرم...درست زمانی که با احتیاط راه می رفتی و در درون خود مرا نوازش می کردی،

               من مادری را آموختم...

و آن شب هایی که چشم بر هم نگذاشتی تا مرا آرام بخوابانی،

          من عشق را فهمیدم...

به راستی اگر تو نبودی، من غیر از وجودتو و مادری تو و عشق تو... مادری نمی خواستم...

واگر تو نبودی، من هرگز...تا ابد...تا قیامت، حاضر نبودم به دنیا بیایم...

مادرم...هنوز پس از گذشت سال هایی که من بزرگ شدم، قدکشیدم، حرف زدم،فهمیدم، خندیدم، گریه کردم و خدا را شناختم...پس از سال هایی که بر من زود گذشت و لحظه لحظه ی آن در خاطر مهربان تو مانده...پس از آن همه سال، هرگاه دنیا روی غم انگیز خود را نشانم می دهد، زیر لب لالایی های کودکانه ی تورا زمزمه می کنم و هیچ چیز به جز صدای آرام تو در گوشم مرا از قید زشتی های دنیا رها نمی کند...

مادرم!

تومرا بیشتر از آنکه لیاقتش را داشته باشم دوست داشتی وهنوز هم همچون کودکی هایم، عشق را از عمق نگاهت می فهمم...

بگذار به خاطر چیزهایی تو را ببوسم که هرگز نگفته ام...

محبوب قلبم...تورابه خاطر روزهایی که در بطن تو تکان میخوردم و تو ذکر می گفتی و قرآن میخواندی، میبوسم...

تورا به خاطر شب هایی که سنگینت کرده بودم و تو به سختی وضو می ساختی و رکوع و سجده و رکوع و سجده و...مادرم میبوسمت...

تورا به خاطر آن شب هایی که در مجلس روضه اشک می ریختی و شیره ی وجودت را در رگهایم جاری می ساختی میبوسم...

تورا به خاطر تمام ایمانی که قبل از پاگذاشتن به این دنیای هزاررنگ در وجودمن گذاشتی، میبوسم...

چطور می توانم این مهربانی ها را جبران کنم جز اینکه...

                 مادری باشم مثل تو...

     مادرم!

                    من مادر بودن را قبل از تولدم از تو آموختم...

 

فاطمه الزهرا

 

 


[ سه شنبه 92/2/10 ] [ 1:30 عصر ] [ محدثه فلاح ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

ای علی! بدان که خداوند نور مرا آفرید..و او تسبیح گوی خداوند بزرگ بود و آن را در یکی از درختان بهشت به ودیعت سپرد تا روزی که به دنیا آمدم...من از آن نورم آنچه را که بوده و هست و هنوز نیامده است، می دانم...ای علی! مومن به نورخدا می نگرد...
امکانات وب


بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 35781
iv id=rightmenu>
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
موضوعات وب
صفحات اختصاصی
لینک های مفید
آرشیو مطالب
امکانات وب

[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ]